ذات چه بودجزو و کل با یکدگر
جملگی یک گشته در زیر و زبر
روح چه بود پرتوی ازنور ذات
مانده سر گردان دریای صفات
عین چه بود در تجلی گم شدن
قطرهٔ نامانده و قلزم شدن
عشق چه بود ذات اشیا یافتن
در نهان سر هویدا یافتن
نور چه بود راز جانان دیدنست
رازها بر گوش دل بشنیدنست
چیست ظلمت انده جان یافتن
بر هوای کام جان بشتافتن
عقل چه بود چشم دل برتافتن
از بدانستن رهی بشناختن
شوق چه بود آگهی دادن بدل
تا رهایی یابد او از آب و گل
آسمان چه بود نظیر پرده دار
سر جانان کرده بر کل آشکار
شمس چه بود پرتوی از نور ذات
ازرموز عشق گردان در صفات
ماه چه بود سالکی حیران شده
در فنای او فتان خیزان شده
نار چه بود کبر در سرداشتن
خویش رادر جاهلی بگذاشتن
باد چه بود نیستی در نیستی
جهد کن تا تااندرین ره نیستی
آب چه بودتازه رویی کردن است
جور از دست خسیسان بردنست
خاک چه بوددایما افتادگی
در جنون عشق کردن سادگی
کوه چه بود اندرین ره ماندنست
صد کتاب هجر بر خود خواندنست
بحر چه بود در مکنون دادنست
از وصال دل بسر افتادنست
عرش چه بود قلب قلبی یافتن
از قلوب کالبد سر تافتن
فرش چه بود کارگاهی ساختن
هر دم ازنوعی دگر پرداختن
لوح چه بود راز اشیا خواندن است
گر توانی معنی آن راندن است
عشق چه بود جملگی حق دیدنست
در فضای بیخودی گردیدنست
عقل چه بود پر فضولی گفتن است
درنا سفته بدانش سفتن است
خوف چه بود نقش صورت دیدنست
پای تا سر در کدورت دیدنست
امن چه بود در حضور لامکان
اوفتاده محو کرده جسم و جان
شوق چه بود روی جانان یافتن
بعد از آن نور معانی یافتن
ذوق چه بوددر وصال خویش نه
جملگی یک گشته و پس پیش نه
روح چه بود پای تاسر گشته کل
دستها کلی فرو شسته ز دل
حال چه بود بازگشتن در مکان
یافته سر معانی هر زمان
قال چه بود گفتن ازدردی سخن
تامگر پیدا شود راز کهن
ذات چه بود این همه خود دیدنست
هست خود نه نیک و نه بد دیدنست